چیره شدن. مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال: اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. (گلستان). هوای نفس اماره غالب آمد. (مجالس سعدی). - غالب آمدن بر، چیره شدن بر. مسلط شدن بر...: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. (گلستان). عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر اوغالب آمد. (گلستان). عجز، غالب آمدن بر کسی در معاجزه. عز، غالب آمدن بر کسی در معازه. (منتهی الارب). - غالب آمدن درامری، چیره شدن در آن امر بر کسی: شقاه، تشقیه، غالب آمد او را. تقمر، غالب آمدن در قمار. قمره قمراً، غالب آمد در نبرد قمار. عفص، غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف. طول، غالب آمدن در درازی. طسه طساً، غالب آمد او را در خصومت. (منتهی الارب)
چیره شدن. مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال: اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. (گلستان). هوای نفس اماره غالب آمد. (مجالس سعدی). - غالب آمدن بر، چیره شدن بر. مسلط شدن بر...: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. (گلستان). عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر اوغالب آمد. (گلستان). عجز، غالب آمدن بر کسی در معاجزه. عز، غالب آمدن بر کسی در معازه. (منتهی الارب). - غالب آمدن درامری، چیره شدن در آن امر بر کسی: شقاه، تشقیه، غالب آمد او را. تقمر، غالب آمدن در قمار. قمره قمراً، غالب آمد در نبرد قمار. عفص، غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف. طول، غالب آمدن در درازی. طسه طساً، غالب آمد او را در خصومت. (منتهی الارب)
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
برشدن. برآمدن. ارتفاع گرفتن. صاعد شدن. - بالا آمدن آب رود یا دریا، مد پیدا کردن آب. طغیان کردن آب. ارتفاع گرفتن و برآمدن آب. - بالا آمدن جان، تعبیری دشنام گونه است مردن و جان دادن یا جان سپردن را. - بالا آمدن ساختمان، به مرحلۀ پوشش رسیدن آن. برآمدن دیوارهای آن. از زمین برتر شدن پایه های ساختمان. - بالا آمدن شکم، نفخ کردن شکم. باد کردن شکم. -
برشدن. برآمدن. ارتفاع گرفتن. صاعد شدن. - بالا آمدن آب رود یا دریا، مد پیدا کردن آب. طغیان کردن آب. ارتفاع گرفتن و برآمدن آب. - بالا آمدن جان، تعبیری دشنام گونه است مردن و جان دادن یا جان سپردن را. - بالا آمدن ساختمان، به مرحلۀ پوشش رسیدن آن. برآمدن دیوارهای آن. از زمین برتر شدن پایه های ساختمان. - بالا آمدن شکم، نفخ کردن شکم. باد کردن شکم. -
چیره گشتن. اعتلاء. غالب گردیدن: تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان). و عنفوان شبابم غالب شدی. (گلستان). صبر معشوق و عشق غالب شد تا بدستۀ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات). عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست. سعدی (طیبات). گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این بچه زیردست گشت آن بچه پایمال شد؟ سعدی (بدایع). تکویح. استحواذ. جب. ابلال. رین. قأل به، غالب شد بسبب آن. (منتهی الارب)
چیره گشتن. اعتلاء. غالب گردیدن: تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان). و عنفوان شبابم غالب شدی. (گلستان). صبر معشوق و عشق غالب شد تا بدستۀ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات). عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست. سعدی (طیبات). گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این بچه زیردست گشت آن بچه پایمال شد؟ سعدی (بدایع). تکویح. استحواذ. جب. ابلال. رین. قأل به، غالب شد بسبب آن. (منتهی الارب)
لازم بودن. واجب شدن. لازم شدن: آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی. (تاریخ بیهقی). که کرمشان به عطسه ماندراست کاید الحمد واجب آخر کار. خاقانی. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان. (گلستان). واجب آمد بر آدمی شش حق اولش حق واجب مطلق. اوحدی
لازم بودن. واجب شدن. لازم شدن: آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی. (تاریخ بیهقی). که کرمشان به عطسه ماندراست کاید الحمد واجب آخر کار. خاقانی. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان. (گلستان). واجب آمد بر آدمی شش حق اولش حق واجب مطلق. اوحدی
شگفت آمدن. عجیب به نظر آمدن. شگفت جلوه گر شدن. غریب نمودن. استغراب. (تاج المصادر بیهقی) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز بناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی. نه آن میوه ای کو غریب آیدت کزو تا توانی نصیب آیدت. نظامی. رجوع به غریب نمودن شود
شگفت آمدن. عجیب به نظر آمدن. شگفت جلوه گر شدن. غریب نمودن. استغراب. (تاج المصادر بیهقی) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز بناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی. نه آن میوه ای کو غریب آیدت کزو تا توانی نصیب آیدت. نظامی. رجوع به غریب نمودن شود
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف